بررسی آموزهی معنویت بدون خدای دالایی لاما
دالایی لاما به صراحت مفهوم خدا را از دین بودا نفی میکند و بودیسم را مکتبی الحادی میداند. به واقع بوداییان در طول تاریخ برای بودا قداستی والا قائل شدهاند و در برخی فِرق نیز بودا مورد پرستش قرار میگیرد، اما بودا خود هیچگاه از خدا سخن نگفت و برای خودش نقش خدایی نیز قائل نبود. در حقیقت، اصل این دین آموزهای الحادی و بدون خداست و تعالیم بودا تنها برای نجات بشر از رنجهاست و از آنجا که عالم خارج بیرون از محدوده اختیارات ماست، آرامش تنها در رجوع به خود و درون معنا میشود.
رمز گسترش بودیسم و تفکراتی از این دست در مغرب زمین و مخالفت نکردن رسانهها و حکومتهای غربی با این آموزهها را باید در مطلب بیان شده دانست. این در حالی است که به صورت گسترده، تبلیغاتی برای ترویج این افکار نیز صورت میگیرد.
دالایی لاما میگوید:
"عشق و مهربانی با همه چیز جوز و سازگار است. خواه به حیات مجدد معتقد باشید یا نباشید، در این جهان محتاج عشقاید. در پرتو عشق، از خانوادهی واقعی، برادری و یگانگی واقعی، متانت واقعی و صلح و آرامش واقعی برخوردار خواهید شد. حقیقت تمام ادیان - با وجود تفاوت نام و عناوین آنها - یکسان است؛ زیرا دین چیزی خارج از وجودمان نیست؛ در قلبمان آشیان دارد. در واقع نیت پاک، جوهره و اساس هر مذهب است. هدف دین، پرورش و احیای عشق، سخاوت و بردباری و سایر صفات والای انسانی است، نه ساختن کلیساها و معابد زیبا. تمام مذاهب جهان دربارهی عشق، آرمانهای مشابهی دارند و میکوشند از راه تأکید بر اعمال و رفتار معنوی، زندگی انسانها را متبرک کنند و راه ارتقا به بالاترین مراتب انسانیت را به آنان بیاموزند. هر مذهب با روش خاص خودش بذرهای معنویت را در درون مریدانش میکارد و راه پرورش مرشدش را به آنان میآموزد تا نهال آن شکوفا شود و میوههای شیرین و مفید - نظیر آرامش و نظم و عقل و اخلاق - به بار آورد. (1)"
پیشتر گفته شد که او مهمترین هدف زندگی را رسیدن به شادی میداند (چه معتقد به اصول مذهبی باشیم و چه نباشیم) و درخصوص اهمیت عشق و همدردی در تحصیل شادی درونی، تأکید میکند که این موضوعی فرادینی است و تنها به مذهب و دین مربوط نمیشود، بلکه عاملی اجتنابناپذیر در زندگی هر روزه فرد است.
از اینرو، وی در مواضع مختلف در تمرینهایی که برای غلبه بر احساسات منفی و یا تحصیل آرامش ارائه میدهد، هم از دین و مذهب برای معتقدان به ادیان استفاده میکند و هم برای کسانی که به دین اعتقادی ندارند، راهحلهایی را بیان میدارد. (2)
دالایی لاما دو ابزار مهم رسیدن به زندگی شاد را استفادهی توأمان از ابزارهای داخلی و خارجی میداند و به صراحت میگوید منظور ایمان مذهبی نیست. او ویژگیهای بنیادین و خوب انسانی را در نظر دارد؛ مانند عاطفه انسانی، حس همدردی، صداقت، نظم و خرد انسانی که به شکلی مناسب و با انگیزهای خوب هدایت شدهاند. (3) از اینرو معتقد است هنگام مرگ، آرامش روحی امری اساسی است، نه اینکه به چه دینی معتقد باشیم. تمام انسانها، چه معتقدانِ به آخرت، چه بوداییانِ معتقد به کارما و چه بیاعتقادان، مرگ با شیوهای آرام را بهتر میدانند. (4)
"هرگاه دین ویژهای به شما آسودگی بخشید، میبایست آن دین را برگزینید. اگر دلتان نخواست، میتوانید رهایش کنید. اما درک کردن سرشت مهرورزی بسیار ارزشمند است؛ چرا که مهربانی، ویژگیِ پایه و ضروری آدمی است. (5)"
پیشتر نیز گفته شد که او دینها را بر دو گونه تقسیم میکند: خداپرستانه و بیخداباوری. از اینرو به کارگیری اصطلاح «معنویت بدون خدا» درخصوص او، امری کاملاً منطقی به نظر میرسد. جالب اینکه وی انتخاب دین را امری سلیقهای میداند:
"شما از طریق تماس نزدیک با سایر ملتها و سنتهای آنها چیزهای مثبتی در مورد آنها یاد میگیرید. ما درمییابیم که اگر فردی سنت دیگری را مناسبتر و مؤثرتر تشخیص دهد، خوب است. مثل این است که به رستورانی برویم؛ دور یک میز بنشینیم و غذاهای متفاوتی را بنابر سلیقهی خود سفارش دهیم. (6)"
عجیبتر آنکه او حتی بیدینی را سادهتر میشمرد:
"اینکه از یک مذهب دنبالهروی کنیم یا نه، موضوعی است که به حقوق فردی مربوط میشود. این احتمال هم هست که کسی مذهبی نداشته باشد و شاید در برخی موارد چنین روشی سادهتر به نظر برسد. (7)"
هرچند در جایی متناقض با این مطلب، پاسخ دادن به پرسشی همچون آغاز هستی را با دیدی مادی و بیاعتقاد به دین، ناممکن میداند. (8)
وی در مورد معنویت، پا را از معنویت بدون خدا نیز فراتر مینهد و به معنویت بدون دین اشاره میکند:
"مهم است درک کنیم که دو سطح از معنویت وجود دارد: یکی در ارتباط با ایمان مذهبی است و دیگری با آن ارتباطی ندارد. در مورد دوم، صرفاً تلاشمان بر این است که فرد خوش قلبی باشیم. (9)"
دالایی لاما حتی معنویت بدون اعتقاد دینی را مهمتر دانسته است:
"پس منظور از داشتن یک بُعد معنوی در زندگیمان فقط اعتقادات دینی نیست، بلکه ما از اعتقادات دینی به عنوان مرحلهای از معنویت نام میبریم. اکنون از منظر توجه به دین، اگر ما به هر دینی اعتقاد داشته باشیم، خوب است. اما حتی بدون اعتقاد دینی، باز هم میتوان به معنویت دست یافت. در بعضی موارد حتی شاید بهتر هم میتوان عمل کرد، اما این حقِ فردی ماست. اگر در آرزوی اعتقاد دینی هستیم، خوب است، وگرنه باز هم طوری نیست."
او این مرحله از معنویت را «معنویت اساسی» مینامد که با فطرت بنیادی بشر - برای خوب بودن، مهربانی، احساس همدردی و توجه به حقوق دیگران - تعریف میشود. به نظر او، این معنویت از اولی مهمتر نیز هست و این همان نقطه اوج اظهارنظر او دربارهی معنویت بدون دین است:
"ما چه مؤمن به دینی باشیم چه نباشیم، این نوع معنویت ضروری است. من شخصاً این نوع معنویت را مهمتر از نوع اول میدانم. (10)"
جالب آنکه او در جایی میگوید:
"زندگی افراد غیر دینی گویی زیباتر و رنگارنگتر است. (11)"
تمایل او به فایدهگرایی در اینجا نیز بروز میکند. او بر این باور است که چون تعداد محدودی از افراد ادیان را پذیرفتهاند، اگر معنویت را به ادیان منحصر کنیم، با مشکل مواجه میشویم، ولی اگر معنویت را با انسانیت مرتبط کنیم، تا زمانی که عضو جامعه بشری باشیم، همه نیازمند ارزشهای معنوی اساسی خواهند بود. او همچنین درخصوص فایدهی ادیان و هدف آنها معتقد است هدف دین، سود رساندن به مردم است و چون اگر دین واحد بود، پس از مدتی نمیتوانست به مردم سود برساند، باید ادیان متعدد باشد. از اینرو، دالایی لاما انتخاب دین را امری سلیقهای همچون انتخاب غذا میداند. (12)
جالب آنجاست که او به دفعات میگوید انتخاب دین مربوط به حقوق فردی است و در انتخاب آن آزادی حاکم است و این امری کاملاً سلیقهای است، اما همچنان بر بهتر بودن بودیسم نیز تأکید میکند:
"هر مذهبی با ارزش است. البته حتی از دیدگاه فلسفی هنوز بر این باور هستم که فلسفهی بودایی پیچیدهتر است؛ از تنوع بیشتری برخوردار بوده و گستردهتر است، اما مذاهب دیگر هم فواید هنگفت و یا امکانات عالی دارند. (13)"
او در جایی دیگر میگوید حتی بدون اعتقاد به دین میتوان بودا شد و همین که فردی به دور از زمینههای دینی، چنین ذهنیتی از بودی سیتا را در خویش پرورش داد، برای اجتماع خویش بیش از اندازه با شهامت، خونگرم و سودمند میشود. او داشتن انگیزهی بودی سیتا را لازمه بودا شدن میداند. (14)
سفرهای مداوم دالایی لاما به امریکا او را به طرز فکری فایدهگرا و نوعی پراگماتیسم نزدیک کرده است. وی درخصوص رابطهی اخلاق و دین معتقد است نباید اخلاق را به اجتماعات دینی محدود کرد؛ زیرا بسیاری از افراد در دنیای کنونی بیدین هستند. او نمونهی این جامعه را امریکا میداند که اگر تنها بخواهد با روشهای اجتماعی و پلیسی آرامش را حاکم کند، موفق نخواهد شد. (15)
او معنویت بدون دین را از آنجا مهمتر میداند که بیشتر افراد در زندگی روزانه به باورهای دینی ارج نمینهند، از اینرو گویا بیشتر مردم جهان بدون باور دینی شدهاند. بنابراین روحانیتی که به دین ویژهای بستگی نداشته باشد نیز ارزشمند است.
او میپندارد اشتباه است که عشق و همدردی را موضوعاتی کاملاً دینی بدانیم. اینها بخشی از سرشت آدمیاند و باور دینی بعد از آنها به وجود میآید. هر چند با دین، زندگی خوشبخت میشود، بدون حس همدردی و مسئولیت نمیتوان سعادتمند بود. (16)
به نظر میرسد تقسیم ادیان به خداباوری و بیخدایی و از سویی انتخاب دینی چون بودیسم - که به نظر او بدون خداست - به دلیل آن است که او خدا و جایگاه آن را در عقاید موحدین، به نیکی درنیافته است. وی در جایی میگوید:
"اگر کسی بخواهد نیکو باشد، بسیار خوب؛ بر عهدهی خودش است که چنین کند. بدون کوشش شخصی نمیتوان چشم داشت که چیز خوبی به بار آید. آیندهی هر کسی از همه رو به خودش بستگی دارد و خود آفریده است. این بینش در دلگرم ساختن افراد بیاینکه نیکو و پاکدل باشند، بسیار نیرومند است. (17)"
وی این بیان را پس از آن ابزار میکند که درخصوص خداباوران میگوید: «عقیده به هستی خدا در الهام بخشیدن به خودباوری، اثری سودمند دارد». گویا میخواهد بیان کند هرچند خداباوران از ایدهی خدا میخواهند در استحکام ارادهی خود استفاده کنند، حق این است که هر کسی خود باید آیندهاش را رقم زند. در واقع با ایدهی خدا اختیار ما محدود میشود و آزادی خدشهدار میگردد.
تحلیل و بررسی
توجه به یک نکتهی بنیادین ضروری است و آن اینکه امروزه جهان غرب به لحاظ فکری تحولی اساسی پذیرفته است. این دگرگونی در تمامی ابعاد مختلف روی داده اندیشه مسیحیت را در نوردیده است، حتی آنان که خواهان تحول نیستند. یکی از مهمترین مقولههای دینی که دگرگون شده مفهوم خداست. الهیات کلاسیک خدا را موجودی ماوراءالطبیعی میدانست که بر جهان و انسان تسلط مستمر دارد اما مردم با تغییر تاریخی اندیشهی خدا را متحول ساختند. کمکم مداخلهی خدا کاهش یافت و آموزههای دربارهی او تا به آنجا تنزل یافت که «خدا اینک چیزی نیست جز تجسم نوعی خوشبینی گستردهی کیهانی؛ «اعتمادی بنیادی» دایر بر این که عالم وجود، به رغم ظاهر در کنه باطن، یار و یاور ما است. خدا امیدی مقدس است». (18) از آنجا که آمال و آرزوهای انسان ارزشهای او است، این امر بر خدا هم صادق شد. «خدا چکیدهی ارزشهای ما است و وحدت آرمانی ارزشها تکلیف ما را در قبال ارزشها، و قدرت خلاق آنها را به ما مینمایاند» (19) و این مسأله سرانجام ما را با بحرانی فاجعهآمیز در فرهنگ غربی مواجه میسازد؛ همان که نتیجهاش را «مرگ خدا» نامیدند. «آیا نشنیدهاید حکایت آن دیوانهای را که بامداد روز روشن فانوس برافروخت و به بازار دوید و پیاپی فریاد کشید «من خدا را میجویم! من خدا را میجویم!» در آن هنگام بسیاری از کسانی که به خدا ایمان نداشتند، در آن پیرامون ایستاده بودند و بنابراین دیوانه خندههای فراوان برانگیخت. یکی پرسید: مگر گم شده است؟ دیگری پرسید: مگر همچون کودکی راه خود را گم کرده است؟ یا پنهان شده است؟ مگر از ما میترسد؟ مگر به سفر رفته؟ یا مهاجرت کرده است؟ و همین طور نعره میزدند و میخندیدند. دیوانه به میانشان پرید و با نگاه میخکوبشان کرد. فریاد زد: «خدا کجا رفته؟ به شما خواهم گفت. ما - من و شما - او را کشتیم ما همه قاتلان او هستیم...» اینجا دیوانه ساکت ماند و بار دیگر به شنوندگان نگریست. آنان نیز دم برکشیدند و شگفتزده به او نگریستند. سرانجام دیوانه فانوس را بر زمین کوبید. فانوس شکست و خاموش شد. دیوانه گفت: «من زود آمدهام. زمان من هنوز نرسیده است. این رویداد عظیم و دهشتناک هنوز در راه است، هنوز سرگردان است، هنوز به گوش آدمیان نرسیده است. رعد و برق نیازمند زمان است، نور ستارگان نیازمند زمان است، رویدادها هرچند روی داده باشند باز برای اینکه دیده و شنیده شوند، نیازمند زماناند، این واقعه هنوز از ایشان دورتر از دورترین ستارگان است و با این همه آنها خودشان این کار را کردهاند». (20) اگر ما خدا را امر واقعی ندانستیم و از آن برداشتی آرمانی و ارزشی داشتیم، طبیعی است وحی به صورت تجربه انسانی درآید، دین درونی شود و ایمان سرسپردگی کور و شهودی درونی باشد و اینجاست که برخی نویسندگان معاصر حتی برای گزارهی «خدا وجود دارد» یا «خدا واجد اوصاف است» اعتبار نهایی قائل نمیشوند.در تلقی مدرن دین از یکسو ناواقعگرا خواهد شد. (21) به عبارت دیگر حالتی کاملاً بشری پیدا میکند و از سوی دیگر دینِ دنیایی به صحنه میآید. فرایند دنیوی کردن (سکولاریزاسیون)، به معنای انتقال از آسمان به زمین و از لاهوت به قلمرو ناسوت، غرب را فرا گرفت و همین امر باعث شد اختیارات دین به علوم و اختیارات کلیسا به نهادهای غیرمذهبی واگذار شود، و سرانجام امر مقدس از بین رفت و قداست دین، رنگ باخت.
با دنیوی شدن، «معنویت» به جای «ایمان» نشست؛ معنویتی که انتقادپذیر است و معنویت انتقادی شرط بیداری دین اعلام شد. دین از بیرون، با تمام مظاهرش - از جمله عقل و جامعه و سیاست - به درون رانده شد و دین درونی طبعاً دین اجتماعی و عقلانی نخواهد بود و این به معنای جدایی دین از جامعه و سیاست است. (22)
پینوشتها:
1. دالایی لاما، کتاب کوچک عقل و خرد، ص 45، 89 و 91.
2. همو، هنر شاد زیستن، ص 158، 170، 217 و 306؛ همو، کتاب خرد، ص 71؛ همو، زندگی در راهی بهتر، ص 103 و 123.
3. همو، کتاب خرد، ص 12 و 13.
4. همان، ص 53 و 54.
5. همو، زندگی در راهی بهتر، ص 55.
6. همو، هنر شاد زیستن، ص 213.
7. همو، کتاب عشق و همدردی، ص 46.
8. همو، زندگی در راهی بهتر، ص 44.
9. همو، کتاب عشق و همدردی، ص 47.
10. همو، هنر شاد زیستن، ص 324؛ همو، زندگی در راهی بهتر، ص 79.
11. همو، زندگی در راهی بهتر، ص 87.
12. دالایی لاما، هنر شاد زیستن، ص 312، 313 و 324.
13. همو، کتاب عشق و همدردی، ص 74.
14. همو، زندگی در راهی بهتر، ص 71.
15. همان، ص 77.
16. همان، ص 128، 129 و 130.
17. همان، ص 137.
18. دان کیوپیت، دریای ایمان، ص 23.
19. همان، ص 332.
20. همان، ص 256-258.
21. همان، ص 27.
22. بنگرید به: محمدتقی فعّالی، ایمان و چالشهای معاصر، ص 17-24.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای دالایی لاما، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}